دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. واقع در 75هزارگزی جنوب درمیان و 17000 گزی باختر شوسۀ عمومی مشهد به زاهدان. محلی کوهستانی و گرمسیر و سکنۀ آن 150 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. واقع در 75هزارگزی جنوب درمیان و 17000 گزی باختر شوسۀ عمومی مشهد به زاهدان. محلی کوهستانی و گرمسیر و سکنۀ آن 150 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان خزل شهر نهاوند. واقع در 28هزارگزی شمال باختری نهاوند و 7هزارگزی شهرک. محلی دامنه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 360 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، انگور، لبنیات، چغندر قند و توتون آن بخوبی معروف است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ایل یارمطاقلو برای تعلیف احشام به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان خزل شهر نهاوند. واقع در 28هزارگزی شمال باختری نهاوند و 7هزارگزی شهرک. محلی دامنه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 360 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، انگور، لبنیات، چغندر قند و توتون آن بخوبی معروف است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ایل یارمطاقلو برای تعلیف احشام به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
تلافی کننده بدی. (برهان). تلافی کننده بدی و منتقم. (ناظم الاطباء). انتقامجو. کین کش: وز آن پس به پیشت پرستاروش روم تا به پیش شه کینه کش. فردوسی. به نزد بزرگان سالارفش دلیران اسب افکن کینه کش. فردوسی. بدو گفت کین شاه خورشیدفش که ایدر بیامد چنین کینه کش... فردوسی. به پذرفتن چیز و گفتار خوش مباش ایمن از دشمن کینه کش. فردوسی. ز بدخواه و از مردم کینه کش توان دوست کردن به گفتار خوش. اسدی. خستۀ آسمان کینه کش است بستۀ روزگار غدار است. مسعودسعد. گفت شنیدم که سخن رانده ای کینه کش و خیره کشم خوانده ای. نظامی. پادشاهان که کینه کش باشند خون کنند آن زمان که خوش باشند. نظامی. گر بزد مر اسب را آن کینه کش آن نزد بر اسب زد بر سکسکش. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 201). صدهزاران طفل کشت آن کینه کش وآنکه او می جست اندر خانه اش. مولوی. و رجوع به کین کش شود، جنگجو. جنگاور. مبارز. دلیر: تو برخیز اکنون از این خواب خوش برآویزبا رستم کینه کش. فردوسی. به مهمان چنین گفت کای شاه فش بلنداختر و یکدل و کینه کش. فردوسی. چو او کینه کش باشد و رهنمای سواران گیتی ندارند پای. فردوسی. چون به صف آید کمان خویش دهد خم از دل شیران کینه کش بچکد خون. فرخی. چنان تا از آن لشکر کینه کش بیفکند بر جای هفتادوشش. اسدی
تلافی کننده بدی. (برهان). تلافی کننده بدی و منتقم. (ناظم الاطباء). انتقامجو. کین کش: وز آن پس به پیشت پرستاروش روم تا به پیش شه کینه کش. فردوسی. به نزد بزرگان سالارفش دلیران اسب افکن کینه کش. فردوسی. بدو گفت کین شاه خورشیدفش که ایدر بیامد چنین کینه کش... فردوسی. به پذرفتن چیز و گفتار خوش مباش ایمن از دشمن کینه کش. فردوسی. ز بدخواه و از مردم کینه کش توان دوست کردن به گفتار خوش. اسدی. خستۀ آسمان کینه کش است بستۀ روزگار غدار است. مسعودسعد. گفت شنیدم که سخن رانده ای کینه کش و خیره کشم خوانده ای. نظامی. پادشاهان که کینه کش باشند خون کنند آن زمان که خوش باشند. نظامی. گر بزد مر اسب را آن کینه کش آن نزد بر اسب زد بر سکسکش. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 201). صدهزاران طفل کشت آن کینه کش وآنکه او می جست اندر خانه اش. مولوی. و رجوع به کین کش شود، جنگجو. جنگاور. مبارز. دلیر: تو برخیز اکنون از این خواب خوش برآویزبا رستم کینه کش. فردوسی. به مهمان چنین گفت کای شاه فش بلنداختر و یکدل و کینه کش. فردوسی. چو او کینه کش باشد و رهنمای سواران گیتی ندارند پای. فردوسی. چون به صف آید کمان خویش دهد خم از دل شیران کینه کش بچکد خون. فرخی. چنان تا از آن لشکر کینه کش بیفکند بر جای هفتادوشش. اسدی
کینه گاه. میدان جنگ. رزمگاه. عرصۀ کارزار: به پیش نیاکانت بسته کمر به هر کینه گه با یکی کینه ور. فردوسی. زمانی نکرد او یله جای خویش بیفشرد بر کینه گه پای خویش. فردوسی. همه نامداران شمشیرزن بر این کینه گه بر شدیم انجمن. فردوسی. خنک آنکه بر کینه گه کشته شد نه از ننگ ترکان سرش گشته شد. فردوسی. و رجوع به کینه گاه شود
کینه گاه. میدان جنگ. رزمگاه. عرصۀ کارزار: به پیش نیاکانْت بسته کمر به هر کینه گه با یکی کینه ور. فردوسی. زمانی نکرد او یله جای خویش بیفشرد بر کینه گه پای خویش. فردوسی. همه نامداران شمشیرزن بر این کینه گه بر شدیم انجمن. فردوسی. خنک آنکه بر کینه گه کشته شد نه از ننگ ترکان سرش گشته شد. فردوسی. و رجوع به کینه گاه شود
دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن، واقع در 7هزارگزی شمال صومعه سرا و 1000گزی راه فرعی صومعه سرا به نرگستان، محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀآن 110 تن است، آب آن از رود ماسوله تأمین میشود، محصول عمده آن برنج، توتون و نیشکر و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان حصیربافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن، واقع در 7هزارگزی شمال صومعه سرا و 1000گزی راه فرعی صومعه سرا به نرگستان، محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀآن 110 تن است، آب آن از رود ماسوله تأمین میشود، محصول عمده آن برنج، توتون و نیشکر و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان حصیربافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
کشندۀ گیوه. حامل گیوه. از جایی به جایی برندۀ گیوه، شخصی را گویند که چون کفشها را از پا برآورند بدو سپارند، و این قسم مردم اکثر بر درمزارات و مانند آن می نشینند. محمدطاهر نصیرآبادی دراحوال اطهری قهپایه ای نوشته که او گیوه کش بود. (بهار عجم) (آنندراج) (چراغ هدایت). کفشدار: تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این و آن به ملامت خجل شوم. شفایی (از آنندراج). مؤلف چراغ هدایت نویسد که این ترکیب از روی قیاس است و اصلی ندارد، آنکه بر زیرۀ چرمی و یا لته ای پاافزار معروف به گیوه رویۀ بافته از ریسمان پنبه ای کشد و آن را به صورت پاافزار درآورد، گیوه دوز. شخصی که گیوه که نوعی است از کفش سازد. (چراغ هدایت). - امثال: تاجران دویدند گیوه کشها هم به دنبالشان. و چون ذوقی اردستانی سابق گیوه کشی کردی، شفایی در هجو او گوید: تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این وآن به ملامت خجل شوم. (چراغ هدایت). این بیت را شاهد معنی کفشدار نیز آورده اند. تمیز اینکه شاهد کدام معنی است دشوار است، شخصی که کفش دزدد. (بهار عجم). چه کش رفتن در اصطلاح عامه معنی دزدیدن نیز دارد. دزد کفش. دزد گیوه
کشندۀ گیوه. حامل گیوه. از جایی به جایی برندۀ گیوه، شخصی را گویند که چون کفشها را از پا برآورند بدو سپارند، و این قسم مردم اکثر بر درمزارات و مانند آن می نشینند. محمدطاهر نصیرآبادی دراحوال اطهری قهپایه ای نوشته که او گیوه کش بود. (بهار عجم) (آنندراج) (چراغ هدایت). کفشدار: تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این و آن به ملامت خجل شوم. شفایی (از آنندراج). مؤلف چراغ هدایت نویسد که این ترکیب از روی قیاس است و اصلی ندارد، آنکه بر زیرۀ چرمی و یا لته ای پاافزار معروف به گیوه رویۀ بافته از ریسمان پنبه ای کشد و آن را به صورت پاافزار درآورد، گیوه دوز. شخصی که گیوه که نوعی است از کفش سازد. (چراغ هدایت). - امثال: تاجران دویدند گیوه کشها هم به دنبالشان. و چون ذوقی اردستانی سابق گیوه کشی کردی، شفایی در هجو او گوید: تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این وآن به ملامت خجل شوم. (چراغ هدایت). این بیت را شاهد معنی کفشدار نیز آورده اند. تمیز اینکه شاهد کدام معنی است دشوار است، شخصی که کفش دزدد. (بهار عجم). چه کش رفتن در اصطلاح عامه معنی دزدیدن نیز دارد. دزد کفش. دزد گیوه
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش شهرستان ارومیه، واقع در 22 هزارگزی جنوب باختری ارومیه و یکهزاروپانصدگزی شمال راه ارابه رو زیوه. دارای 48 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش شهرستان ارومیه، واقع در 22 هزارگزی جنوب باختری ارومیه و یکهزاروپانصدگزی شمال راه ارابه رو زیوه. دارای 48 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
آنکه سینه را بر زمین یا چیز دیگر بساید. (آنندراج) (بهار عجم). آنکه به سینه راه رود: چون ابر بهاری بزمین سینه کش آید شوکت شده از بس که گران بار نگاهم. محمد اسحاق شوکت (از آنندراج). - سینه کش رو به آفتاب، در معرض آفتاب. (فرهنگ فارسی معین). - سینه کش کوه، شیب تند و تیز کوه. (فرهنگ فارسی معین)
آنکه سینه را بر زمین یا چیز دیگر بساید. (آنندراج) (بهار عجم). آنکه به سینه راه رود: چون ابر بهاری بزمین سینه کش آید شوکت شده از بس که گران بار نگاهم. محمد اسحاق شوکت (از آنندراج). - سینه کش رو به آفتاب، در معرض آفتاب. (فرهنگ فارسی معین). - سینه کش کوه، شیب تند و تیز کوه. (فرهنگ فارسی معین)
دهی از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد که در 14 هزارگزی جنوب خاوری بروجرد و 7 هزارگزی خاور راه شوسۀ بروجرد به دورودواقع است. جلگه و معتدل است و 117 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش غلات و برنج. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد که در 14 هزارگزی جنوب خاوری بروجرد و 7 هزارگزی خاور راه شوسۀ بروجرد به دورودواقع است. جلگه و معتدل است و 117 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش غلات و برنج. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
چینه ساز. آنکه دیوار از رده های گل برآرد. بنائی که کار او ساختن چینه است. آنکه دیوار گلی کند. بنّا که چینه کشد. که چینه برآرد. که دیوار گلی سازد. که چینه کند باغ و خانه و جز آن را. دیوارگر. (یادداشت مؤلف). در منتهی الارب در ذیل کلمه رهّاص آمده است: دیوار گلین ساز. و در المنجد چنین آمده: الرهص من الحائط: اول صف منه الطین الذی یبنی به والرهّاص عامله
چینه ساز. آنکه دیوار از رده های گل برآرد. بنائی که کار او ساختن چینه است. آنکه دیوار گلی کند. بنّا که چینه کشد. که چینه برآرد. که دیوار گلی سازد. که چینه کند باغ و خانه و جز آن را. دیوارگر. (یادداشت مؤلف). در منتهی الارب در ذیل کلمه رهّاص آمده است: دیوار گلین ساز. و در المنجد چنین آمده: الرهص من الحائط: اول صف منه الطین الذی یبنی به والرَهّاص عامله
حامل گیوه، شخصی که چون کفشها را از پا در آورند باو سپارند (مخصوصا در بقعه ها و مزارات) : تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این و آن بملامت خجل شوم. (شفایی آنند. لغ)، کسی که بر زیره چرمی یالته یی گیوه رویه بافته از ریسمان پنبه یی کشد و آنرا بصورت پا افزار درآورد گیوه دوز
حامل گیوه، شخصی که چون کفشها را از پا در آورند باو سپارند (مخصوصا در بقعه ها و مزارات) : تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این و آن بملامت خجل شوم. (شفایی آنند. لغ)، کسی که بر زیره چرمی یالته یی گیوه رویه بافته از ریسمان پنبه یی کشد و آنرا بصورت پا افزار درآورد گیوه دوز